ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

طعم دنیا


خدایا !

امروز مهمانم باش به صرف یک قهوه تلخ !

 

وقتش رسیده طعم دنیایت را بدانی!

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زنجیره محبت



یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: “من چقدر باید بپردازم؟

و او به زن چنین گفت: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:

دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه…”

 

 

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم

اجازه بده گاهی، زمانی از آن تو باشم

و اگر نمی توانم گاهی، زمانی از آن تو باشم

بگذار هر وقت که تو می گویی، کنار تو باشم

اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم

بگذار باعث سرگرمی تو باشم

اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم

اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم

اما مرا اینطوری ترک نکن

بگذار دست کم چیزی باشم

 

شل سیلور استاین

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

 

شده از گریه شود خیس شبی زیر سرت ؟

یا نبینی تو بجز غصه و غم دور و برت ؟

زیر سر خیس شد از گریه و زاری امشب

بجز از غصه و غم هیچ نیامد بر لب

بی تو دیگر شب و روزم همه تلخ است و حزین

روز ها شب بشود زین دل تنها و غمین

هیچکس تاب نیاورد کنارم نفسی

چه حزین است نباشد به بَرَت هیچکسی

من چو افتاده به دریای غمت غوطه ورم

تو همان چوب نجاتی که فتادی به برم

خویش دانم که شوم غرق و دگر بی کفنم

باز بر عشق تو هر چند عبث چنگ زنم

بجز از عشق نخواهم به خدا چیز دگر

گُلِ من بر دل تنها و غریبم بنگر

 

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 82 83 84 85 86 ... 118 صفحه بعد

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM