ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

باران

 

شب تا سحر من بودم و لالای باران

اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد

غوغای پندار نمی بردم

غوغای پندارم نمی مرد

غمگین و دلسرد

روحم همه رنج

جان همه درد

آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار می کرد

چشمان تبدارم نمی خفت

افسانه گوی ناودان باد شبگرد

از بوی میخک های باران خورده سرمست

سر می کشید از بام و از در

گاهی صدای بوسه اش می آمد از باغ

گاهی شراب خنده اش در کوچه می ریخت

گه پای می کوبید روی دامن

کوه

گه دست می افشاند روی سینه دشت

آسوده می رقصید و می خندید و میگشت

شب تا سحر من بودم و لالای باران

افسانه گوی ناودان افسانه می گفت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

سی سال از عمرت گذشته است

زنگار غم بر رخسارت نشسته است

خار ندامت در دل تنگت

شکسته است

خود را چنین آسان چرا کردی فراموش

تنهای تنها

خاموش خاموش

دیگر نمی نالی بدان شیرین زبانی

دیگر نمی گویی حدیث مهربانی

دیگر نمی خوانی سرودی جاودانی

دست زمان نای تو بسته است

روح تو خسته است

تارت گسسته است

این دل که می لرزد میان سینه تو

این دل که دریای وفا و مهربانی است

این دل که جز با مهربانی آشنا نیست

این دل دل تو دشمن تست

زهرش شراب جام رگهای تن تست

این مهربانی ها هلاکت میکند از دل حذر کن

از دل حذر کن

از این محبت های بی حاصل حذر کن

مهر زن و فرزند را از دل بدر کن

یا درکنار زندگی ترک

هنر کن

یا با هنر از زندگی صرف نظر کن

شب تا سحر من بودم و لالای باران

افسانه گوی ناودان افسانه میگفت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

یک شب اگر دستت در آغوش کتاب است

زن را سخن از نان و آب است

طفل تو بر دوش تو خواب است

این زندگی رنج و عذاب است

جان

تو افسرد

جسم تو فرسود

روح تو پژمرد

آخر پرو بالی بزن بشکن قفس را

آزاد باش این یک نفس را

از این ملال آباد جانفرسا سفر کن

پرواز کن

پرواز کن

از تنگنای این تباهی ها گذر کن

از چار دیوار ملال خود بپرهیز

آفاق را آغوش بر روی تو باز است

دستی

برافشان

شوری برانگیز

در دامن آزادی و شادی بیاویز

از این نسیم نیمه شب درسی بیاموز

وز طبع خود هر لحظه خورشیدی برافروز

اندوه بر اندوه افزودن روا نیست

دنیا همین یک ذره جا نیست

سر زیر بال خود مبر بگذار و بگذر

پا روی دل بگذار و بگذر

شب تا سحر من بودم و لالای

باران

چشمان تبدار نمی خفت

او همچنان افسانه می گفت

آزاد و وحشی باد شبگرد

از بوی میخک های باران خورده سرمست

گاهی صدای بوسه اش می آمد از باغ

گاهی شراب خنده اش در کوچه می ریخت

آسوده می خندید و می رقصید و می گشت

 

مشیری

 

 

 

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

بی چتر محبتت رهایم نکن

 

که شانه های بی طاقتم را

 

تاب باران پاییزی نسیت

 

چتر مهر بگشا

 

من از سردی فاصله ها

 

از دلتنگی خزان

 

من از غربت عریان باغچه میترسم

 

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

 

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

 

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

 

آزار این رمیده ی سر در کمند را

 

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

 

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

 

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

 

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

 

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

 

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

 

شاید که جاودانه بمانی کنار من

 

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

 

تو آسمان آبی آرامو روشنی

 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

 

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

 

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

 

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

 

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

 

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

 

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امروز مهم است

می گویند مشتری ای به یک فروشگاه لوازم خانگی در شهر سانتا فه در مکزیک مراجعه کرد . چشمش به نوشته ای روی دیوار افتاد : « فردا آنچه را در فروشگاه داریم مجانی می دهیم

لحظه ای به هیجان آمد . بعد متوجه شد که نوشتۀ روی دیوار فردا هم همین حرف را تکرار کرد ( به تاخیر انداختن به فردا و از فردا به فرداهای دیگر) این فردا هرگزاز راه نمی رسید !

نکته : یکی ازعلل دشواری فراوان اشخاص فاقد ابتکار برای شروع کردن کار این است که به جای « امروز» به « فردا» توجه می کنند . فردا تنها روزی است که به دل انسان تنبل خوش می نشیند. اما این نگرش ما را به دردسر می اندازد ، زیرا تنها وقتی که در اختیار داریم « اکنون» است . انسان عاقل فوراً همان کاری را می کند که بی خرد در پایان انجام می دهد . به خاطر داشته باشید کسانی که هرگز شروع نمی کنند، مشکلشان هرگز به سر نمی رسد . صادقانه بگویم که همه ی ما در بخش هایی از زندگی خود دفع الوقت می کنیم . اگر چیزی ناخوشایند است، جالب نیست ، و یا پیچیده است، آن را به بعد موکول می کنیم . حتی بعضی از کارهایی که به آنهاعلاقه داریم برایمان تولید مشکل می کنند . گوته می گوید : « افکار خود را به عمل تبدیل کردن دشوارترین کار جهان است.» با این حال برای دستیابی به حداکثر توانمندی و تبدیل شدن به کسی با توانمندی های ویژه باید ابتکار داشته باشیم و کارهای امروز را همین امروز انجام دهیم

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

درود به غیرتت

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 45 46 47 48 49 ... 118 صفحه بعد

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM